صدرایم سه سالگیت مبارک.............
دیشب آمدم روبرویت نشستم ...نگاهت کردم، چشمـــــــهایت! از صبح حالم عجیب بود و تو اینطور بَندِ دلم را تاب دادی...از صبح دلم خلوت میخواست...درست مثلِ هفده اذر هر سال! که دل توی دلم نیست...چشمهایت را که دیدم...آرام گفتمت... و من با اولین نگاهِ تو آغــــــاز شدم نفسِِ مادر...نگاهم کردی و شرمنده ی این همــــه معصومیت و پاکی و مهربانی ات شدم...نگاهت تازه نبود... همان نگاهِ سه سال پیشِ بود! (همان نگاهی که توی اتاقِ عمل وقتی توانِ حرف زدن نداشتم...صدای دکتر امیری را فقط می شنیدم. ..میخوای ببینیش خیالت راحت بشه که سالمه؟ بیا اینم پسرِ خوشگلت که اینقدر اذیتت کرد..ببین چه سفید و نازه...داره نگات میکنه ....
نویسنده :
مامان صدرا
0:09